* الهام صمدی
به گزارش صنعت نما، اصولا فیلم کارخانهای یعنی همین. قالب را وارد دستگاه میکند، یکسان سازی میکند، و دهها قالب مشابه از آن طرف دستگاه می آید بیرون؛ و در نتیجه اثر می شود استاندارد. بدون کمترین زحمت و سلیقه "خاصی" از طرف کارگردان. کارگردان کم رمق سینمای ما نمی خواهد به روی خودش بیاورد که وقتی تهیه کننده ای میلیاردها تومان هزینه می کند و بهترین فیلم بردار، تدوینگر، صدا بردار و صدا گذار و طراح صحنه و لباس و ... را به اثر دعوت می کند، با تمام این اجزا و در کنارش فیلمنامه تا حدودی شسته رفته و به روز، باید هم در پایین ترین حالتِ انتظار، فیلم "استاندارد" تحویل مخاطب بدهد. همان کاری که سه دهه است سینمای آمریکا می کند و در پیش روی سینمای مستقل و "کارگردان محور" اروپا قرار گرفته است. البته نه اینکه اثری قابل قبول در سینمای آمریکا یافت نشود، که مطلقا این گونه نیست، اما غالبا با همان الگوهای استاندارد سازی های هالیوود اند. مسلما استاندارد بودن در صورت استفاده صحیح خود غیر قابل نفی است، به شرط آنکه کارگردان از خود چیزی به اثر اضافه کند. مثل - مدل متعالی ترش - موج نوی سینمای فرانسه، که اعتقاد داشتند که کارگردانی یک قدم باید جلوتر از فیلمنامه باشد، دکوپاژهای مخصوص و امضادار کارگردان به چشم بیاید، یا مثلا کارگردان، موتیفهای فنی و تکنیکی خود را حالا با امضا و بازیگوشیهای دوربین، یا نگاه فرمیکِ منحصر به فردی که به کارش دارد به ثبت برساند. یا مدل ایرانی اش - اگر مثلا فضای فیلمِ کارگردانی انسانی است - مثل اکثر آثار سینمای مجید مجیدی - این نگاه فهمیده و احساس شود، یا اگر فیلمی هنری و ضد روایتی می سازد، مثل کیارستمی، توسط بیننده و منتقد حس و درک شود. یا مثلا شناخت منحصر به فردی که کیارستمی از نقاشی دارد، در تمام قاب ها و دکوپاژهای فیلم قابل رویت است. کارگردان اضافه کند با خلاقیت های خودش. وگرنه استاندارد که تا ابد استاندارد است و استاندارد می ماند و خواهد ماند. بعید می دانم که اگر مجید مجیدی با معیار استانداردهای رایج، "بچه های آسمان" را می ساخت، نگاه انسانی اثر اینچنین هویدا می بود. اصلا حس، نبوغ و امضای شخصی، نقطه مقابل استاندارد سازی در سینماست.