پژمان صمدی
به گزارش صنعت نما، فیلم ماشین مرا بران دارای بافتی روانشناختی است که برای بررسی جزئی و کامل همه کارکترهای آن، نیاز به فیلمنامهای روانکاوانهتر دارد. اُتو کافوکو یک نویسنده-کارگردان تلویزیونی، و یوسوکه کافوکو یک بازیگر تاتر در ژاپن، مدت بیست سال است که با یکدیگر زندگی میکنند. تنها فرزند دختر آنها در سن چهار سالگی در پی بیماری، درگذشته است. هر دو عاشق کارشان هستند و پیوسته درباره جزئیات کارشان با یکدیگر همفکری میکنند. به صور مثال، اتو، درباره طرح داستانی خود درباره دختری که به طور پنهانی به خانه یک پسر رفتوآمد میکند برای یوسوکه تعریف میکند. اتو، به طور ناگهانی و در پی خونریزی مغزی از دنیا میرود. یوسوکه برای کارگردانی نمایش دایی وانیا، نوشته آنتوان چخوف، به هیروشیما دعوت میشود. در آن جا با یکی از بازیگرانش به نام تاکاتسوکی که پیشتر، از دوستان نزدیک همسرش اتو بود، به چالشی پیچیده کشیده میشود. واتاری، دختری که برای رانندگی یوسوکه در نظر گرفته شده است، از راز بیتفاوتیاش در هنگام مرگ مادرش سخن به میان میآورد، و یوسوکه نیز در برابر، از اشتباهش در بازگشت دیر به خانه، در شب مرگ همسرش اتو بازگو میکند. در نهایت، یوسوکه و واتاری، با فراموش کردن گذشته خود، با یکدیگر زندگی میکنند.
فیلمنامه فیلم، بیشتر بار خود را بر معرفی کارکترهایی با شخصیت دوگانه و واکاوی روانکاوانه آنها بر اساس رویدادهای موجود تمرکز میکند، ولی سیر روایی داستان آن قدر طولانی و کند است که مجالی برای واکاوی روان این آدمها باقی نمیگذارد و بیننده، بیشتر حواسش را بر رویدادهای عشقی، عاطفی، و یا جنایی داستان متمرکز میکند. میتوان گفت که همه رویدادهای داستان در بازه زمانی نود درصدی فیلم به تصویر کشیده میشود، و شاید تنها ده درصد باقیمانده انتهایی فیلم، نویسنده به بیان روانکاوانه درون شخصیتها میپردازد و به سرعت و با پایانی خوش، فیلم را به تیتراژ پایانی پیوند میدهد. بازگویی رویدادهای منجر به احساس درد درونی، روند شکلگیری و بررسی علل و عوامل محیطی و محاطی بر هر فرد، و بررسی و داوری روان شخصیتهای داستان، با احساس گناه مشترکی که در درون همه آنها سنگینی میکند، به زمان بسیار بیشتری نیاز دارد. این موضوع زمانی برجستهتر مینماید که همه کارکترهای داستان، به افشای شخصیت دوگانه درون خود اقدام میکنند، شخصیت پنهانی که هر فرد برای فرار از سنگینی واقعیتهای روزمرگی زندگی خود، به آن شخصیت پنهان پناه میبرد. حتی داستانی که اتو در حال نوشتن آن است و برای همسرش یوسوکه تعریف میکند، درباره شخصیت دوگانه دختری است که برای پنهان کردن شخصیت جنسی درونی خود، به طور پنهانی و بسیار پرخطر به خانه پسری وارد میشود که آن پسر را معشوق خود میداند و حاضر است حتی برای ورود به اتاق پسر، دست به هر ریسک خطرناکی بزند. اتو، خود دارای شخصیت دوگانه جنسی است. یوسوکه نیز بین شخصیت واقعی خود، و شخصیتهای متاثر از نقشهایش دچار دوگانگی است. یوسوکه و اتو، هر دو برای فرار از واقعیت تلخ زندگی خود در رویداد مرگ فرزندشان، به شخصیت پنهان دیگری پناه بردهاند و برای ماندن در آرامش مجازی و ذهنیشان در این شخصیت خیالی، مجالی برای افشا و اعتراف این موضوع، به یکدیگر نمیدهند. بخش مربوط به واکنش تاتسوکی به عکاسی مردم از او، و در پی، بخش مربوط به عکاسی یک نفر در خیابان از او که منجر به درگیری و قتل این شخص توسط تاتسوکی میشود، چندان موجه به نظر نمیرسد و گویی نویسنده، تلاش دارد تا به سرعت تاتسوکی را وارد داستان کند و به سرعت او را خارج کند و هیچ رویدادپردازی ویژهای برای او در نظر نمیگیرد.
فیلم از نمادهای بسیاری برای معرفی بیشتر شخصیتها بهره میگیرد که این خود، باعث کاهش حجم دیالوگهای فیلم میشود. یوسوکه در کشور ژاپن که در آن همه خودروها راستفرمان هستند، پانزده سال است که یک خودروی چپفرمان دارد و به گفته خودش با این خودرو بسیار به راحتی رانندگی میکند. خانه ویران واتاری، و نبودن مادرش، نمادی از خانه ویران شده ذهنی کافوکو و برنگشتن اتوست که یوسوکه و واتاری را همزمان به یاد درد مشترکشان میاندازد. نمایشنامه دایی وانیای آنتوان چخوف، و بازی در نقش دایی وانیا، که او نیز دارای شخصیتی دوگانه بود، از نمادهای دیگر داستانی این فیلم است.
ریتم فیلم به روال سینمای ژاپن، کند پیش میرود. شاتهای جلسات تمرین تاتر، مناظر شهر هیروشیما، حرکت خودرو در خیابان و جاده، سوار و پیاده شدن از خودرو، ... تنها به زمان فیلم میافزاید و کمکی در پیشبرد داستان نمیکنند. تصویرسازیهای فیلم بر پایه بهرهبرداری از کادرهای منظرهای از طبیعت، که سوژه را به عنوان آبجکتی در میان جزئیات خود جای میدهد، شکل میگیرد.
شاید بتوان بزرگترین پیام داستان فیلم را بازرویش انسان از درون دانست. همه شخصیتهای داستان در گذشته خود دارای فراز و نشیبهای ذهنی بیمارگونه بسیاری بودهاند که این نوسانات، به آسیبهای جدی به خودشان و اطرافیانشان منجر شده است. حتی تاتسوکی در جریان داستان، دست به کشتن انسان دیگری میزند ولی با شهامت به آن اعتراف میکند. کافوکو و واتاری هر کدام حامل دردی درونی از احساس گناه نسبت به بستگان خود هستند. این درد مشترک، حسی مشترک از همنوعی، بین آن دو بوجود میآورد که در نهایت به پیوند میان آن دو منتهی میشود. آن چه در این میان روی میدهد، بخشش خود و حرکت رو به جلوست.
پایان خبر/