پژمان صمدی
به گزارش صنعت نما، قالب فیلم کوتاه گاهی بیشتر از فیلم بلند خلاقیت نمایشیِ سینما را نشان میدهد. فیلم کوتاه که از طرفی محدودیت های روایی خود را به همراه دارد و از طرفی از بعضی ضرورت ها رها شده است و با آن که به راحتی در مقیاس تجاری مانند فیلم های سینمایی بلند قابل تجارت یا بهره برداری نیستند و گاهی به اشتباه شکل جزئی و کوچک تر از فیلمهای سینمایی به نظر می رسند اما به دلیل ایجاز در داستان پردازی میتواند به راحتی مسیر خود راپیش گیرد. فیلم طبقه بعدی در ابتدا با یک کلوزآپ از چهره سرمهماندار شروع میشود. سینیهایی از غذاهای نیم پخته، پخته و گاها خام به شکلی آراسته بر روی میز است و یازده نفر با شخصیتهای متفاوت و اغراق شده دور میز نشسته و مشغول خوردن هستند. هیچ گفتوگویی وجود ندارد مگر پیشخدمت اصلی که به کارکنان خود دستور میدهد؛ طبقه بعدی را آماده کنند و هر بار با وزن بیشتری بیان میشود. درابتدا به نظر میرسد این یازده نفر در یک ضیافت به سر میبرند. هر کدام لباسهای خاصی به تن دارند، لباس نظامی، تاکسیدو و لباس مجلسی. میان این یازده نفر سه مرد کاملا طاس که ما را به یاد خاندان هارکونن، خاندان بیرحم در فیلم تلماسه، ساخته اخیر ویلنو می اندازد دیده میشوند. اما در روند فیلم به شکل افرادی به نظر میرسند که به نشستن و خوردن دور میز محکوم شده اند. بدون آن که حق دخالتی داشته باشند. این یازده نفر با گذشت زمانی که به ظاهر مشخص می آید اما در واقع متغیر است و به علت های خاصی بستگی دارد به طبقه بعدی یا زیرین سقوط میکنند. فیلم در قسمتهایی یادآور خط داستانیِ طبقه هفتمبه نویسندگی ِ دینو بوتزاتی است. در این داستان جوزپه کورته شخصیت اصلی داستان برای درمان بیماری مختصر خود وارد بیمارستانی هفت طبقه میشود که هر چه طبقات به سمت پایین میرود وخامت حال بیماران بیشتر است و جوزپه هر بار به بهانه ای به طبقه زیرین فرستاده میشود. با این که در داستان بیماران از قبل در طبقه بالایی بوده و آمادگی برای رفتن به طبقات بعدی را برای خودشان در حدِ یک حدسِ ترسناک یا بدشناسی می دانستند، در فیلم این اتفاق به صورت ناگهانی و دلایلی انتزاعی اتفاق می افتد. در این میان زمان نقش یک ابژه را ایفا میکند که تقریبی است و وقتی فرد از زمانی عبور کند و وارد مرحله دیگری شود ساختار و شرایط موجود او را مجبور به ترک میکند و جایش را به دیگری میدهد. چه در داستان بوتزاتی و چه در این فیلم؛ با هر بار ورود به طبقه زیرین اضطراب مرگ در افراد بیشتر شده که باعث میشود شدتِ واکنش و خشمشان، با خوردنِ افراطی پوشانده شود. در هر دو داستان، با آن که خواننده از سرگذشتِ محتوم شخصیتهای اصلی باخبر است اما همچنان امید خود را نگه میدارد و این تلاش برای نگهداری از امید که خود بخشی از به فعلیت درآمدن یک مفهوم انتزاعی است در فیلم و داستان با واکنشی اضطرابی به نمایش در می آید و به فعالیتی خالی از عمل یعنی فعلی که به هدفی منجر نمیشود و تنها هدفش از بین بردن اضطراب است می انجامد.
همچنین عملی که برای برطرف کردن اضطراب انجام شود بی هدف و به پیشرفت فرد عمل کننده ختم نمیشود. همانطور که در فیلم مشاهده میکنیم عمل خوردن هر چه به طبقات پایین تر نزدیک میشود هیجانیتر و با اضطراب بیشتری همراه میشود که خود چرخه ای است که جز زیان و آسیب زدن به فرد و اطرافش نتیجه دیگری ندارد و فقط باعث میشود زودتر به طبقه بعدی سقوط کنند و بازتولیدی جز نگرانی بیشتر در افراد نخواهد داشت. میتوان دید زنی که در ابتدا با شک و تردید به عمل خوردن میپرداخت با شدید تر شدن نگرانی اش و سقوطِ بیشتر، در خوردن غذا مطمئن ترمیشود.
در این میان میتوان رگه هایی از فرگشت را نیز در فیلم مشاهده کرد. هر چه این یازده نفر به طبقه پایین تری سقوط میکنند اعمال بی منطقشان راحت تر میشود و در قسمتی حتی برای غذا خوردن نیازی به هنر احساس نمیشود و گروه نوازندگان در طبقه زیرین انتظار آنان را میکشند. از دیگر تقابل های به تصویر کشیده شده در فیلم تفاوت دو دیدگاه قبل کانتی و بعد کانتی نسبت به شر و زیان است. در دوره ماقبل کانتی گاهی زمینه شر در بیرون و جسمی بیرونی نهفته شده بود و با کانت این ایده که شر درون روح است نه در ماده ای که مابه ازایِ بیرونی داشته باشد، این دیدگاه تغییر کر . در فیلم تقابل این دو دیدگاه به همراه دوربینی مردد به تصویر کشیده شده است. دیدگاهی که تقدم هر نوع معرفتی همچون شر را از بیرون به درون ذهن آدمی می داند و انسان و ساخت ادراکاتش را در سایه ابژه ها میداند، و دیدگاه ماقبل کانتی که در آن تقدم معرفتی، از درون به بیرون شکل میگیرد. حالتی که مخاطب را در دوگانگی قرار میدهد که آیا ضرر و خسارتی که به این یازده نفر وارد میشود حاصل از آن چیزهایی است که از بیرون و جهان خارجی به درون خود راه میدهند. در شکلی نمادین با خوردن نشان داده میشود یا این ناراحتی و زیان از سمتِ خودِ این افراد است که به محیط و آنچه که به درون خود میفرستند به وجود می آید. انسان در برخی از جنبه های روان خویش خوداگاه است و فرق او با حیوان در همین است. در نخستین مرحله خودآگاهی کلمه است که انسان را به مرحله فردیت و آگاهی میرساند. انسانی که در موضوع نظر خویش خود آگاه شده است نمیتواند از خویش خارج شود و خود را در هستی ببیند مگر بر اثر آرزو یا میلی که وجود خود را بر آن فرافکنی کند. میلی مثل خوردن یکی از این امیال است. خوردن که خود نوعی غلبه و به کنترل درآوردنِ جهان هستی برای انسانی است که به خود آگاه شده است. بنابراین واقعیتِ انسانی در ابتدا خود را درون یک واقعیت زیستی آشکار و پایدار میکند. با این که این میل فیزیکی شرط لازم خوداگاهی است، اما شرط کافی آن نیست. آنجا که این هستی و میل یا به بیانی آرزویی که انسان را وارد مرحله آگاهی میکند خاستگاهی جبرانی برای حل و فصل تعارضات درونی پیدا میکند ناقض همان هست بودنِ واقعی انسان میشود که ادامه دادن آن چیزی جز نابودی به همراه ندارد. در این میان لازم است یک تفاوت، بین اقدام کردن و فعالیت بیان شود. اقدام کردن واکنشی به موقعیت است و از ذهنی آرام نشات میگیرد، مثل غذا خوردن به هنگام گرسنگی. اما فعالیت و به فعل رساندن، چیزی برآمده از گذشته است و نگرانی و ترس های ذهن را به همراه دارد و آن ترس ها از گذشته به حال جاری میشوند. این همان چیزی است که در لحظه لحظه فیلم به تصویر کشیده شده است و فعل خوردن یازده نفر را تهی از معنا و سرشار از اضطراب کرده است. در واقع فعالیت آنها که گاهی با نگاه کردن به یکدیگر دچار رقابت نیز میشود آنها را تبدیل به افرادی مسخ شده و از خود بیگانه میکند. بیگانه نسبت به احساسات و خشم واقعی خود که به صورت یک عمل تخریبی تغییر شکل یافته است. تنها یک شخصیت است که کمی خوداگاهی یا پشیمانی دارد، زنی با چهره ای نگران که یک بار هم از پذیرفتن غذا امتناع میکند. دوربین ویلنوو که هراسان در فضای مجلل و غم انگیزاتاق پرسه میزند، گویی نمیتواند تصمیم گیرد که اول روی چه چیزی تمرکز کند ولی بارها به شخصیت این زنِ مردد میپردازد و در یک کلوزآپ اشک بی صدای او را آشکار میسازد. اشکی که اگر شیارهای آن بر اثر خاک نمایان نبود در میان لایه ای از گرد و خاک مورد توجه قرار نمیگرفت. در شفاف سازی و پرداختن به لایه های عمیق ترِ فعلِ خوردن، میتوان گفت خوردن نوعی خشونت است. موضوعی که پایه اصلی داستانِ فیلم بر آن استوار است. غذا در دهان خرد و نابود میشود و فرد کمی از ناآرامی درونِ خود رهایی پیدا میکند و گاهی این خوردن در فیلم به هنگام نگاه کردن به یکدیگر انجام میشود گویی یکدیگر را خرد میکنند و این واکنش زمانی اتفاق می افتد که نه دیگر نوازندگان حضور دارند و نه سرمیهماندار به امور نظارت میکند. در این زمان خشونت به حد بالای خود رسیده است. خشونتی که به نظر میرسد با حضور نوازندگان کمی متعادل تر به نظر میرسید. وقتی گرسنگی در کار نباشد همانطور که در این یازده نفر اثری از گرسنگی فیزیولوژیک دیده نمیشود، فعل خوردن یک دل مشغولی است که به وسواس و فرار فرد از تعارضات انسانی تبدیل میشود. در دنیای حیوانات این عمل با چنگ و دندان انجام میشود، ابزاری که انسان نیز به هنگام خوردن از آنها استفاده میکند. ویلنوو با قرار دادن سر حیوانات بر روی میز وجه اشتراکی میان خشونت انسان و حیوان به وجود آورده است. پیوندی تصویری میان خشم انسان و حیوان که در کلیت یک مفهوم را تشکیل میدهد. خشونتی بی انتها در طول تاریخ که میتواند چرخه ای عذاب آور را برای انسان، حیوان و محیط پیرامون به وجود آورد. وقتی این خشونت در انسانی که بعد از گذراندن سالها به ابزار عقل مجهز شده است به فعالیتی تبدیل میشود که فرد را ازعلل واقعیِ آن عصبیتِ پنهان در وجود خود بی خبر بگذارد، تبدیل به سقوطی مرگبار و بی پایان میشود. این خشونت نهفته در انسان، به صورتی سمبلیک در فیلم با فعل خوردنِ غذا به طریقی افراطی و بیمارگون به نمایش گذاشته شده است. ویلنوو با نشان دادن یازده نفر از افراد مختلف جامعه متمدن گویی گوشزد میکند که ظاهر انسان متمدن مکانیزم های بدوی و تاریخی اورا از بین نبرده است و فقط شکلی جدید را نمایان میکند.
از نقطه نظر زیبایی شناسی، میتوان به کار گیری آهنگ های آغازین و پایانی را در نظر گرفت که برخلاف مسیر بی نهایتِ رو به پایینِ فیلم، ساختاری فعال و رو به بالا دارد. همچنین کنار هم قرار دادن Digetic sound (صدای حکایتگر) و موسیقی کلاسیک که توسط یک کوارتت زهی در برابر ضرب یکنواخت طبل ها اجرا میشود، با فضای فیلم همخوانی بالایی به وجود آورده است. با توجه به فیلمهای بعدی ویلنو میتوان به انتقال تدریجی او از شمایل شکنی های زمخمت یه یک فیرمالیسم اشاره کرد.
چه بخواهیم این فیلم را به زعم عده ای بر هژمونی قدرت های برتر و یا به زعم عده ای دیگر نفوذ رسانه به افکارِ توده در نظر گیریم، آنچه که ثابت میکند باز تولید اضطراب و نگرانی و گیر کردن در این چرخه باعمل بر اساس احساسات خام و هیجانزده است و عدم آگاهی فردِ انسانی از خود و گیج شدن در احساساتی ناشناخته است که با پیش رفتن در این گردآب او نسبت به خود بیگانه تر و نسبت به محیط آسیب زننده ترمیشود.
پایان خبر /