زهره حیدر پور
به گزارش صنعت نما، در مراسم اسکار امسال یک نام بود که بیش از همه تکرار شد: تلماسه. این سومین فیلم پیاپیِ دنی ویلنوو در ژانر علمی - تخیلی طی سالهای اخیر، تا اینجا موفق ترین فیلم او بوده. او و روسای کمپانی برادران وارنر، البته دلیل دیگری هم برای خوشحالی داشتند: فروش 400 میلیون دلاری فیلم.
نکته جالب اینجا است که این موفقیت نصیب اثری شد که بازسازی فیلمی شکست خورده و پرخرج در دهه هشتاد و یکی از بدترین فیلمهای کارنامه "دیوید لینچ" محسوب میشد. اما بنظر میرسد که ویلنوو به ویژه کوشیده اشتباهات لینچ را تکرار نکند. اشتباهاتی که میتوان آنرا ناشی از همان وضعیتی دانست که منتهی به ساخت یکی از بدترین فیلمهایِ مایکل آنجلو آنتونیونی هم شد. از فیلم "زابرینسکی پوینت" صحبت می کنم که پروداکشن عظیم و پرخرج آن باعث شد کنترل کار از دست آنتونیونی رها شود و نتیجه نهایی شکستی تجاری و هنری همچون فیلم دیوید لینچ از آب درآمد. داستان این نسخه تلماسه نیز با حفظ جانمایه اثرِ پیشین در واقع برپایه مناسبات قدرت بین چند خاندان در ساختاری شبه قبیله ای استوار است: سال 10191. بر طبق فرمانی از سوی امپراطوری، خاندان آتریدیس و پدر خانواده دوک لتو از سیاره پر باران خود به سیاره ای خشک و بیابانی بنام "آراکیس" فرستاده می شوند تا اداره امور را بدست بگیرند. آنها، هم باید منازعاتی را حل و فصل کنند که محصولِ سالهای حکمرانی هارکونن هایِ خشن و جاه طلب بوده که در مقابله با ساکنان بومی و صحرا نشینِ این سیاره یعنی فِرمِن ها تنها به خشونت و خونریزی متوسل شده اند و هم بتوانند بی دردسر محصول بسیار با ارزشی بنام "اسپایس" را که فقط در این سیاره یافت می شود برداشت کنند. اما برداشت این محصول نیز خود مستلزم مواجهه با دو مشکل بزرگ است: یکی حملات وقت و بی وقت فرمن ها که معتقدند نیروهای حکومت تنها به قصد غارت و نابودی به این صحاری آمده اند. مشکل دوم نیز مواجهه با کِرم های غول پیکری ست که فرمن ها آنها را "شایهُلوت" می نامند. شایهلوت ها زیر شن های صحرا زندگی می کنند و نسبت به هر صدای غیرطبیعی بسیار حساس و آماده حمله اند. دوک لتو میکوشد طریقی صلح آمیز را در رابطه با فرمن ها پیش بگیرد و علیرغم امیدهایی که به پسرش پاول دارد، در او تقریبا هیچ میل و رغبتی به مناسبات و تشریفات قدرت نمی بیند. پاول به ویژه این روزها، دلمشغول خوابهایی است که ذهن اش را رها نمی کنند: خواب دختری اثیری متعلق به قبیله فِرِمن ها. این خوابها نشانه هایی است که احتمال آنکه پاول همان «لسان الغیب» باشد را بالا می برد: لسان الغیب – بر طبق باورهای کهن – منجی و رهایی بخشی است که دارای قدرت پیشگویی آینده است. فرمن ها همیشه چشم انتظارش بوده اند. مادرِ پاول که متعلق به محفلی به نام "بنی جزیرت" است می کوشد با یاری یکی از اعضای بلندپایه محفل، راهی برای رهایی پاول از جادوی این خواب ها بیابد. چیزی نمی کشد که هارکونن ها و سارادوکارها با همدستی یکدیگر، به گونه ای برق آسا به دژِ خاندانِ آریدیس حمله کرده و تقریبا همه چیز را نابود می کنند. در این قتل عام خونین که در آن مکر امپراطور نیز دخیل بوده است، پدر پاول و تمام اعضای وفادارِ خانواده آتریدیس کشته میشوند. اما پاول و مادرش از مهلکه می گریزند و دست آخر با پشت سر گذاردن خطرات بسیار، توسط فرمن ها پذیرفته می شوند. حالا پاول مصمم است تا با بهره از نیروهای الهام بخش و پیشگویانه درونش و همچنین اتحاد با جنگجویان شجاع قبیله فرمن ها بتواند نه تنها آرکونن ها که حتی امپراطوری را نیز سرنگون کند. ذکر این نکته ضروری است که فیلم آشکارا به طریقی پایان یافته که زمینه برای ساخت قسمت های بعدی آن نیز فراهم باشد.
گفتن ندارد که در مقایسه با نسخه 1984 و به کارگردانی دیوید لینچ، اینجا با فیلمی قابل دفاع تر و منجسم تر مواجهیم. در این فیلم ویلنوو مشخصا کوشیده دایره شخصیت های داستان را محدودتر کند که خود مآلا از آن تشتتی که فیلم لینچ گرفتار آن است جلوگیری کرده است. مثلا لازم ندیده شخصیت امپراطور یا آن جادوگر عجیب و هشت پا مانندِ فیلم لینچ را در این نسخه نیز حفظ کند. حتی آن تجمل و زرق و برقی که در طراحی صحنه و دکور و جلوه های ویژه فیلم لینچ وجود دارد، در این نسخه کاملا تعدیل شده و جای خود را به یکجور کیفیت مینی مالیستی داده است. ویلنوو حتی برخلاف دیوید لینچ، چندان روی امکان دراماتیکی که کِرم های غول آسا بیابان فراهم می کند نیز، حساب باز نکرده (البته شاید در دنباله های این فیلم اینکار را بکند).
اما جدا از مقایسه با نسخه پیشینِ "تلماسه"، وقتی به سیاهه فیلمهای علمی - تخیلی این چند ساله در هالیوود نگاه می کنیم، احتمالا این شجاعت را خواهیم یافت به پشتوانه جنبه های کیفی این فیلم، و دو اثر دیگر دنی ویلنوو، او را در این ژانر، جزو بهترین های امروزِ هالیوود بدانیم (تصادفی نیست که وظیفه ساخت ادامه ای بر شاهکارِماندگارِ رایدلی اسکات یعنی "بلیدرانر" را به ویلنوو واگذار کردند). در حقیقت اینجا با کارگردانی مواجهیم که صرف نظر از ضرورت های تحمیلیِ کار در هالیوود، کوشیده سلایق و بینش شخصی خود را نیز در آثارش اِعمال کند از این منظر شاید بتوان فیلم "ورود" را شخصی ترین فیلم او دانست. فیلمی که دستمایه ای همچون ورود موجودات فضایی به زمین را بهانه ای برای طرح موضوع ماهیت زبان و ادراکِ دیگری، قرار داده.
به طور مشخص در فیلم "تلماسه" این تفاوت ها و جنبه های شخصیِ کار او، در رویکردش نسبت به مقوله تکنولوژی بیشتر پیداست: علیرغم پیرنگ داستان و جنگ هایی که در آن رخ میدهد ویلنوو به سیاق دیگر فیلمهای علمی- تخیلیِ هالیوودی، فیلم را به نمایشگاهی از جنگ افزارهای تکنولوژیک بدل نساخته و علیرغم اینکه لابد روسای استودیو را بیشتر خوشحال می کرد، به شیوه سری فیلم های "جنگ ستارگان" یا برخی از آثار کمپانی مارول همچون "نگهبانان کهکشان" شخصیت ها دائم بهم دیگر تیرهای لیزری شلیک نمی کنند، با گلوله های یونیزه سفینه های همدیگر را هدف نمی گیرند یا با دژکوب های غول پیکر مخفیگاه همدیگر را منفجر نمی کنند. جالب است بدانیم که در فیلم "نگهبانان کهکشان" 83 هزار نفر کشته می شوند که بالاترین رقمِ کسانی ست که در طول یک فیلم کشته می شوند. اما نبردها در "تلماسه" را کارگردان عمدتا به شیوه ای سنتی یعنی با شمشیر طراحی کرده.
به نظر میرسد نوع دیدگاه ویلنوو به علم و تکنولوژی را میتوان چیزی در میانه بدبینی رایدلی اسکات (بلید رانر، پرومتئوس،بیگانه:کاوننت و..) و خوش بینی کریستوف نولان (میان ستاره ای) قرار داد. یعنی یک جور دیدگاه میانه رو که می کوشد در بدبین بودن هم زیاد بدبین نباشد!
البته با این همه، میتوان گفت "تلماسه" از حیث درونمایه فکری فاقد آن قوتی ست که در ابعاد فنیِ آن وجود دارد، شاید با اغماض بسیار، به ایده آمیختن نوعی از فلسفه یا عرفانِ شرقی با جنبه های فوتوریستی فیلم، به توان به عنوان نوعی بینش و زمینه فکری اشاره کرد. که البته آن هم بعضا از سطح برخی دلالت های کلیشه ای (باور به جادو و مراسمات مختلف و...) فراتر نمی رود.
در نهایت البته میتوانیم بعد از تماشای فیلم مطمئن باشیم که دستکم فیلمی دیده ایم که تمام فضای آن با پرده سبز و در یک فضای کاملا مصنوعی ساخته نشده، میتوانیم مطمئن باشیم فیلم خوبی را در این ژانر دیده ایم ولو آنکه شاید شاهکاری ماندگار نباشد. و میتوانیم مطمئن باشیم داوران و اعضای آکادمی اسکار در برخی موارد حقیقتا کج سلیقه اند؛ دستکم در اسکاری که امسال به "هانس زیمر" دادند، زیرا نیازی هم نیست حتما متخصص باشیم تا تشخیص بدهیم، اگر کار زیمر در این فیلم شایسته اسکار بوده پس تا الان او با حسابِ اسکارِ "شیرشاه" می باید چهار اسکار میگرفت! چون کارِ او در موسیقیِ دو فیلم "میان ستاره ای" و به ویژه در "بلیدرانر: 2049" از تلماسه هم بهتر بود.
پایان خبر /